Saturday, August 10, 2013

پیش تا بی خانمانی همراه با خنده

....
از انجایی که من خیلی ادم رویایی هستم، زمین و زمان می تواند مایه شادی و هیجان من بشود، خوب چه چیزی بهتر از سفر یا حتی مهاجرت با تمام اما و اگر هایی که در مورد آن شنیده بودم.
بعد از اجاره کردن خانه و مستقل شدن ، که حدود دو ماه پیش انجام شد، شروع کردم به گردش ، ان هم گردش های مجانی و البته بیشتر از گردش شروع کردم به کشف خودم ، خوب حالا قرار بود دوباره یک زندگی بسازم واقعا کار ساده ای نیست، حتی خود امریکایی ها هم با تمام راحتی شان خیلی هاشان تمام عمرشان را در یک ایالت زندگی می کنند، و باید می دانستم چه بسازم و چگونه بسازم ؟ قطعا زمان برای ساختن زندگی نیاز است اما راه تا برایت مشخص نباشد ، بعدها باید برای بیراهه رفتن ها، هزینه های سنگین پرداخت باید کرد
سن خوزه یک بدی که دارد، این است که سوشال دیر می آید، سوشال من بعد از سه هفته اومد. و در طی این مدت من با صاحب خونه فعلی هم به مشکل برخورد کردم و تصمیم گرفتم که تغییر مکان بدم و اونم تصمیم گرفت که قرار داد رو تمدید نکنه، تنها چیزی که هر دو سرش توافق داشتیم و داریم دقیقا همین هست، د ی
از دوستی سایت تخصصی که در بلند مدت به مهاجران در یافتن شغل تخصصی کمک می کنه گرفتم ، خوب اونها هم بعد از یک هفته زنگ زدن ، فکر می کنم دو هفته پیش بود که این مسئله به صورت روال و برنامه ریزی شده کلید خورد.
به عنوان راه حل دوم  و کاهش ریسک ، کالج ثبت نام کردم که هفتم آگوست رفتم و ازمون ورودی هم دادم ، و برای کمک هزینه هم ثبت نام کردم که هنوز هم یه سری از کارهاش مونده
برنامه ای ریخته بودم از ایران که یکی از درس های انلاین مرتبط با تخصص خودم رو شروع کنم و اونم هر تمرین یک هفته ایش ، یک روزی وقت می گرفت اونم فقط مونده امتحانش ، بقیه هفته ها رو خوب پیش رفتم .
اما یه جای کار ایراد داشت ؟
احساس کردم باید یه تغییر بزرگ در زندگیم بدم ، شاید تغییری بزرگتری از مهاجرت، احساس کردم نیاز دارم در سخت ترین شرایط ، بالاترین عملکرد ذهنی رو باید داشته باشم، داروی که نیاز داشتم رو با خودم اورده بودم، صدای جادویی تونی رابینز یا همون آنتونی رابینز معروف، من اعتقاد زیادی به این شخص دارم و از اون اعتقاد بیشتر ، صداش رو خیلی دوس دارم ، یه برنامه یک ماه داره به عنوان قدرت شخصی ، که هر روز یک ساعت تقریبا صحبت می کنه و آخرش یا وسط هاش هم تمرین هایی داره ، شروع کردم از بیست روز پیش به گوش دادن و تا حدودی هم عمل کردن به گفته های رابینز
اما در باطن شرایط اصلن خوب نبود و من با 5 هزار دلار پول وارد امریکا شده بودم ، که 600 دلارش به خاطر لپ تاپ و بلیط لس آنجلس به سن خوزه رفته بود، مقدار مجاز برای حساب بانکی گرفته تا دیپازیت خونه و خرج مبایل و بلیط ماهانه 70 دلاری اتوبوس، همه چیز نشان از اون می داد که من چه بخوام چه نخوام در آینده نزدیک دوچار مشکل می شم در این بین دوستانی به من خیلی کمک کردن ، اجاره خونه هم که ماهی 525 دلار، دو ماه 1000 دلار هم این طوری رفت ....
سه هفته پیش به یک جمله ای از رابینز بر خورد کردم، هر وقت یه چیزی می خواهید، بیشتر ببخشید، بعد با خودم فکر کردم من باید برم و کتابخونه داوطلبانه کار بگیرم ، می دونستم رزومه کتابخونه ممکنه بعدا به درد بخوره اما استدلال اصلیم این بود، یک کسی که دواطلبانه در کتابخونه کارمی کنه اگر در امریکا بی خانمان بشه بقیه در موردش چی فکر می کنن ؟ یا اینکه یک کسی که هیچ کاری نمی کنه و دنبال کار می گرده و خوب به دلیل نیافتن کار بی خانمان بشه ؟
ترجیج دادم همون اولی باشم، حالا چرا بی خانمان
راستش چون اوضاع با صاحب خونه بهم ریخته بود، وقتی هم شغل نداشته باشی یافتن جای جدید واقعا سخته ، گرچه همین الان هم پیدا کردن جا سخته اما شرایط فرق می کنه ، برای خونه حداقل در این شهر یا حتی اطاق به موارد زیر عموما نیاز هست
کو ساینر: یه معرف
کردیت
پول
شغل  و ترجیحا شغل خوب نه شغل 8 تا 12 دلاری
برای کار هم من دیر دست به کار شدم شاید یکی از دلایلش نداشتن اینترنت  و کامپیوتر، دیر اومدن سوشال ، اقدام جهت پلن بی ، حداقل یک روز در هفته تفریح و از همه مهمتر تنبلی خودم .
اما استراتژی که به کار بردم استراتژی بود که یکی از بچه ها در این سایت مهاجرسرا بهش اشاره کرده بود، اولین جایی که اپلای کردم safeway  بود و حضوری رفتم شعبه نزدیک خونم و شماره تماس و اسم مدیر منابع انسانی رو گرفتم، دختری به نام erin

بعد زنگ زدم دیدم نه فایده نداره نه جواب می ده و نه پیام گیرش هم پر هست، فرداش دوباره رفتم و آدرس رو گرفتم، همون روز رفتم یه بلیط 70 دلاری ماهانه خریدم که نگران بلیط اتوبوس نباشم دیگه هر جا شد برم برای مصاحبه شغلی ، فرداش رفتم حضوری پیش ارین ، اما منو راه ندادن ، در بسته بود و معاونش گفت که ارین با کسی قرار ملاقات نداره و من چی کار دارم من مشخصاتم رو در کاغذ که اون خانم دستش بود نوشتم و گفتم برای کار اومدم و دادم بهش که بده به ارین !!!
دو روز بعد دوباره رفتم حضوری این بار موفق شدم خود ارین رو ببینم دختری جذاب ، زیبا و دوس داشتنی باهاش صحبت کردم در حد یک دقیقه و کامپیوتر رو نیگاه کرد گفت که شما انلاین اپلیکیشن رو ناقص پر کردی پر کنید و بعدش باهاتون تماس می گیرن
اومدم خونه دوباره نشستم کامل انلاین اپلیکیش رو حتی با یک ایمیل دیگه پر کردم و این بار کامل
فرداش دوباره رفتم پیش ارین این بار ارین اصلا نبودش تعطیلات بود، بازم معاونش بود ، یک برگه گرفتم که پیامم رو برای ارین بگذارم. و منم متن زیر رو نوشتم
hi erin
i am .... coming for hiring , i hope you have a great vacation, i come to your office to say that,my phone number is ...
و بعدش هم پایین کاغذ بسیار کوچیک عکس صورت خودم رو کشیدم که خندان اومده افیس و امضا کردم ، بعد دادم که چسبود جوی کیبورد ارین
فرداش به من دختر خانمی به نام رایان زنگ زد که من تماسش رو جواب نداده بودم پیام گذاشته بود برای کار در safeway  بعد من تماس گرفتم و بهم گفت که کی می تونی بیایی برای مصاحبه گفتم هر کی که باشه می خوایی الان بیام آدرس کجاست؟ آدرس داد ولی گفت فردا ساعت 11.30 بیا
در بین این چند روز یک جای دیگه هم مصاحبه باز گذاشته بود kfc اونم رفتم که 40 دقیقه مصاحبه بود که همه صحبت هام رو ضبط هم کرد و بعدم بهم گفت مدیرم گوش می ده اوکی بود زنگ می زنیم منم گفتم ممنونم و اون جریان اونجا فعلا تموم شده .
تا حدودی از سئوالات مصاحبه آگاهی داشتم و شیمودا هم بهم گفته بود که سئوالات رو می تونی از اینترنت پیدا کنی چه حضوری چه مصاحبه تلفنی ، خلاصه سئوال ها رو هم خونده بودم.
وقتی 11.30 رسیدم و البته کمی زودتر ، آدریانا داشت با یکی دیگه مصاحبه می کرد ، قرار هم بود با من هم مصاحبه کنه ، ساعت 11.40 وارد اطاقش شدم و خیلی شرایط راحت بود. به من تعارف کرد که بشینم بعد کامپیوتر و برگه اطلاعات من جلوش بود و شروع کرد به سئوال کردن ، یه مقداری از شرایط کاری گفت بعد از تمام سئوال های مصاحبه که حدودا فکر می کنم 40 تایی می شه زیر 10 سئوال از من پرسید، و ازم پرسید که اولین بارت هست که درامریکا کار می کنی گفتم پولی بله و البته کار درکتابخونه رو در رزومه ام زده بودم. یکی دوتا سئوال هم من وسط توضیحات اون پرسیدم البته وقتی می گفت سئوال نداری؟ که دو بار هم هیجان زده شدم خیلی واسش جالب بود.
بعدم ساده تر از اون چیزی که فکرش می کردم شغل رو به من داد، من حتی الان نمی دونم شغل چی هست !!!! ولی خوب هر چی می گفت قبول می کردم ، دی 
ولی اگر اشتباه نکنم با قسمت غذا و کیک و این جور چیزا ارتباط داره ، و اگر یاد بگیرم که چه طور کیک درست کنم که خیلی جذاب و جالبه و البته این جور کارها اصولا سخته
حالا هم 5 روز دیگه باید خونه رو تحویل بدم اما خوب باز نگرانیم خیلی کمتر هست حتی اگر اطاق پیدا نکنم چند روزی می تونم برم متل  بگردم برای خونه بگردم 
و غیر از سیف وی برای برای والگرین و تارگت هم اپلای کردم .
در مورد شغل تخصصی هم راستش چون خودم تفاوت اون چیزی رو که در ایران خوندم و یاد گرفتم با اینجا می دونم ، یه شرکت بزرگ و مطرح یه عده نیروی کار والنتیر برمی داره فقط برای اون اپلای کردم که محل کارش در سان فرانسیسکو هست و هیچ پولی هم نمی دن اما خوب فعلا که از اونجا جوابی نیومده اما اگر جوابش بیاد بتونم همزمان دو جا برم خوبه ، البته فعلا ساعت کاری من اینجا 20 ساعت در هفته هست ، ببینم دو شنبه می تونم طوری صحبت کنم که بیش  از سه روز کار نکنم.
در این مدت هر روز با خنده بلند می شدم و گاها که شب به هیج جایی نمی رسید تلاش ها، با خنده می خوابیدم. و واقعیتش رو بخواهید ، حتی شرایط اگر سخت تر از این هم می شدباز من ادامه میدادم ، یعنی تصمیم گرفته بودم و اعتقاد داشتم که در شرایط سخت هم باید ادم با اشتیاق و خندان باشه و همیشه به یه روزنه امید توی ذهنش داشته باشه
حتی دو روز قبل از اینکه شغل رو بگیرم رفتم یه لاتاری گرفتم و با خودم توهم زدم که خوب من این لاتاری رو می برم و 100 میلیون دلار خالص می شه و کلی هم عشق و حال و شاد بودم که بعععله من یه میلیونر می شیم که در safewayکار می کنه به صورت نیمه وقت اونها واسه تبلیغ هم شده باید دستمزد خوبی به من بدن، حالا هنوز با من تماس هم نگرفته بودن ، دی
ولی خوب واقعا توهم خوبی بود همش فکر می کردم با پوله باید چی کار کنم و حس می کردم که دارمش ، دی
و هی می گفتم خوب باید اقامت چند تا کشور اروپایی هم بگیرم ، پول هام رو در چند تا کشور پخش کنم و خلاصه نطقی هم که بعد از برنده شدن در تلویزیون محلی قرار بود بخونم و پیامی که به طرفدارام بدم هم همش مرور می کردم و دلم غنجججججججججج می رفت .
شب قبل از مصاحبه هم من لاتاری رو نیگاه کردم و بلیطم دو تا از شماره هاش یکی بود. خوب خوشحال شدم گفتم دفعه بعد حتما در میاد اسمم، دی
خوبیهای مهاجرت حتی در سختی :
یاد می گیری ظرف ها رو سریع بعد از غذا بشوری که وقتی بمونه سخته شستنش (من قبلا مجرد زندگی می کردم اما عمومن از گیر این وظیفه در می رفتم و دوستام ظرف ها رو می شستن )
راحت می تونی صبح زود ساعت 5 بیدار بشی بعد بری ورزش بعدش بیایی کتاب بخونی بعدش تازه می شه ساعت 8 روز رو با شادی شروع بکنی
یه تجربه است که باعث مقاوم شدن آدم می شه
مطمئن می شی که همیشه یک روزنه امیدی وجود داره و نباید دست از تلاش برداری
اینجا کسی نیست دره گوشت بخونه فلان کار نکن و فلان کار بکن ، راحت همه چیز رو می تونی از صفر بسازی و از دانسته و اندوخته های گذشته ات جهت پیشرفت کار استفاده کنی
تنهایی حداقل به من فرصت داده واقع گرا باشم و در عین حال برای رویاهام ارزش قائل بشم.
خوب حالا برم دنبال اطاق بگردم ...